گنج در درون ماست و ما از آن بی خبریم. بخشی از وجود ماست. و ما همه جا آنرا جستجو می کنیم مگر در درونمان. از اینروست که بدبخت و بیچاره و ناکام و ناامیدیم.
به درون خود بنگر! به وجود خود بنگر تا پادشاهی خداوند از آن تو شود. تو هرگز این گنج را گم نکرده ای، حتی برای یک لحظه.
در حقیقت، حتی اگر بخواهی آنرا گم کنی نمی توانی. گنج، خود وجود توست. اما تصمیمهایی که گرفته ای، حماقتهایی که به خرج داده ای تو را گدا ساخته است.
فراموش کرده ای که چگونه زبان نوشته های درونت را بخوانی. تو دانشوری بزرگ خواهی شد اما ثروتمند هرگز. همچنان مثل گذشته فقیر خواهی ماند.
ثروتمندی تنها از یک راه حاصل می شود و آن جستجوی درون است، زیرا گنج، گنجی که پایان ناپذیر است، در درون ماست.
به درون خود بنگر! خود را جستجو کن تا نشاطی عظیم بیابی، نشاطی بی پایان. تنها در آن زمان است که زندگی معنا می یابد، قبل از آن هرگز. تنها در آن زمان زندگی، زندگی است، قبل از آن هرگز.
#اوشو
مبع: هوش شنوا
پند: گنج در درون ماست|راه درمان بدبختی
مردی خری دیدکه درگل گیرکرده بود و صاحب خر ازبیرون کشیدن آن خسته شده بود. برای کمک کردن دُم خر راگرفت، وَ زور زد،
دُم خر از جای کنده شد.!
فریادازصاحب خر برخاست که « تاوان بده»!
مرد برای فرار به کوچهای دوید، ولی بن بست بود.
خود را در خانهای انداخت، زنی آنجا کنار حوض خانه نشسته بود وچیزی میشست و حامله بود.
از آن فریاد و صدای بلند، زن ترسید و بچه اش سِقط شد.!
صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد.
مردِ گریزان برروی بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچهای فرودآمد که درآن طبیبی خانه داشت.
جوانی پدربیمارش رادر انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود؛
مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد، چنان که بیمار در جا مُرد.!
فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد.!
مَرد، به هنگام فرار، در سر پیچ کوچه بایهودی رهگذر سینه به سینه شد واو را به زمین انداخت . تکه چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد.
او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست!
مرد گریزان، به ستوه از این همه، خود رابه خانۀ قاضی رساند که پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاکی خلوت کرده بود. چون رازش را دانست، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت،!
و وقتی از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به داخل خواند.
نخست از یهودی پرسید: یهودی گفت:
این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب میکنم.
قاضی گفت : دَیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف ازشکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکوم شد!!
جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمدهام
قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است
حکم عادلانه این است که پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرود آیی، طوری که یک نیمه ی جانش را بگیری! جوان صلاح دیدکه گذشت کند، اما به سی دینار جریمه، بخاطرشکایت بیمورد محکوم شد!
چون نوبت به شوهر آن زن رسید که از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد.
حال میتوان آن زن را به حلال درعقد ازدواج این مرد درآورد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند.!!
برای طلاق آماده باش! .مردک فریاد زد و با قاضی جدال میکرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید قاضی فریاد زد : هی! بایست که اکنون نوبت توست!
صاحب خر همچنان که میدوید فریاد زد: من شکایتی ندارم. می روم مردانی بیاورم که شهادت دهند خر من، از کرهگی دُم نداشت.!!!
داستان خر من از کره گی دُم نداشت|حکایت
کتاب کوچه
احمد_شاملو
منبع: هوش شنوا
انسان گاهی رنج را به طور وحشتناکی دوست دارد؛ تا سر حد عشق. این یک واقعیت است. من طرفدار رنج نیستم اما طرفدار سعادت هم نیستم.
من. طرفدار امیال ام هستم و آن هم به این سبب که به آن ها در همه حال دسترسی دارم. رنج، تردید است، نفی است.
ادامه مطلبﺟﻤﻠﻪ ﻗﺸﻨﻪ :ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﺲ ﺗﻮ ﺯﻧﺪ ﺑ ﺣﻤﺖ ﻧﺴﺖ.
ﺎ ﻣﺸﻪ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪـــــــــــــﺖ
ﺎ ﻣﺸﻪ ﺩﺭﺱ ﺯﻧﺪـــــــــــــﺖ
این دو متن کوتاه ارزش خوندن داره !!!
عشق انسان را داغ میکند و دوست داشتن انسان را پخته میکند!
هر داغی روزی سرد میشود ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمیشود.
عنوان: ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻫﺲ ﺗﻮ ﺯﻧﺪ ﺑ ﺣﻤﺖ ﻧﺴﺖ
منبع: هوش شنوا
اکثر مردم هنگامی که به پایانِ کار میرسند و نظری بر گذشته میافکنند، درمییابنند که سرتاسرِ زندگی را چون چیزی گذرا زیستهاند و با حیرت مشاهده میکنند که آنچه بیاعتنا از کنارش گذشتهاند و لذّتی از آن نبردهاند، همان زندگیشان بوده است؛ یعنی همان چیزی که به خاطرش زندگی کردهاند. انسان فریاد بر میآورد که امید و آرزو او را فریفتهاند تا اینکه عاقبت در آغوش مرگ به رقص درآید! آه چه مخلوق حریصِ سیری ناپذیری است این انسان!
ادامه مطلبهیچ وقت نمیشنوید ورزشکاری در حادثه ای فجیع حس بویاییاش را از دست بدهد. اگر کائنات تصمیم بگیرد درسی دردناک به ما انسانها بدهد، که البته این درس هم به هیچ درد زندگی آینده مان نخورد، مثل روز روشن است که ورزشکار باید پایش را از دست بدهد، فیلسوف عقلش، نقاش چشمش، آهنگساز گوشش و آشپز زبانش!
ادامه مطلبیکی از شاهان جهود در صدد برآمد تا مسیحیت و مسیحیان را به طور کامل نابود کند. از اینرو آتشی عظیم فراهم ساخت و در کنار آن، بتی برنهاد و فرمان داد تا همگان بر آن بت، سجده آرند. هرکس که فرمان او را می نیوشد از کام آتش می جست و الا در آتش می خست.
ادامه مطلبممکن است باخود فکر کنید که چطور آرزویتان را برآورده سازید تا رضایت و ارزش بیشتری در زندگی تان داشته باشید.
گاهی این آرزوهای روحی و احساسی با احتیاجات مادی برای غذا و دیگر موارد اشتباه گرفته می شوند. آن ها ریشه های مشترکی دارند، زیرا هر دوی آن ها نشانه ی این هستند که قلبتان به عشق نیاز دارد.
ادامه مطلبسال گذشته شوهر کارل در یک حادثهی رانندگی کشته شد. جیم که ۵۷ سال داشت داشت در فاصلهی میان منزل تا محل کارش در حال رانندگی و رانندهی دیگر یک جوان مست بود. در این حادثه، جیم در دم جان باخت و جوان مست ظرف کمتر از دو ساعت از بیمارستان مرخص شد.
ادامه مطلبالان وقت این است که عشق و محبت را منتشر کنی،وقتی مرگ ما را لمس میکند، در تجربههایی شبیه مثل فروریختن پلاسکو؛سوختن سانچی، زله ویا تظاهرات اخیر.این تماشای مرگ دیگری ما را به یاد بی دفاعی خویش برابر مرگ میاندازد و بعد ترسی ناخوداگاه ما را در برمیگیرد.
ما نمیتوانیم از مرگ بگریزیم پس ناچار به جستجوی چیزی یا کسی برای جنگیدن و ابراز خشم بر میآییم.
این همه پرخاشگری در فضای واقعی و مجازی طی روزهای اخیر نشان دهنده ی ترسیدن ماست.
ادامه مطلباگر فکر کنی افسرده ای ، افسرده می مانی. اگر فکر کنی ناشادی ، ناشاد می مانی. این فقط چرخش در تفکر است. اگر تصمیم بگیری شاد باشی ، می توانی شاد شوی.
مردم فکر می کنند به این خاطر خوشحال نیستند که دلیلی برای ناراحتی شان وجود دارد.
واقعیت درست برعکس است :
ادامه مطلبشخصی بود که تمام زندگیاش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه میگفتند به بهشت رفتهاست. آدم مهربانی مثل او حتماً به بهشت میرفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود.
استقبال از او باتشریفات مناسب انجام نشد دختری که باید او را راه میداد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت، او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هیچ کس از آدم دعوتنامه یا کارت شناسایی نمیخواهد، هرکس به آنجا برسد میتواند وارد شود.
ادامه مطلبآنها می گفتند که چون من با نیتی پای سفره عقد نشسته و پرویز را نفرین کرده ام، چنین سرنوشتی برایش رقم خورده و فوت کرده است، پس از مرگ او به تمامی روزگارم سیاه اندر سیاه شد و اطرافیانم هیچگاه نمی گذاشتند که آب خوش از گلویم پایین برود.
ادامه مطلبآیا میدانید مادر یعقوب لیث صفار ، از چه نظر در تاریخ معروف است؟روزی امتحان جامعه شناسی ملل داشتیم.
استاد سر کلاس آمد و میدانستیم که 10 سئوال از تاریخ کشورها خواهد داد.
دکتر بنی احمد فقط 1 سئوال داد و رفت:
مادر یعقوب لیث صفار از چه نظر در تاریخ معروف است؟
از هر که پرسیدم نمیدانست.
تقلب آزاد بود چون ممتحنی نبود ، اما براستی کسی نمیدانست.
ادامه مطلبدرویشی را ضرورتی پیش آمد، گلیمى را از خانه یکى از پاک مردان ید. قاضى فرمود تا دستش بدر کنند. صاحب گلیم شفاعت کرد که من او را حلال کردم.
قاضى گفت : به شفاعت تو حد شرع فرو نگذارم.
صاحب گلیم گفت : اموال من وقف فقیران است ، هر فقیرى که از مال وقف به خودش بردارد از مال خودش برداشته ، پس قطع دست او لازم نیست .
ادامه مطلبما اهل دانش رفته رفته به هر چه اهل ایمان است بدگمان شده ایم. و این بدگمانی، ما را رفته رفته به نتیجه گیری هایی باژگونه ى نتیجه گیری های روزگاران پیشین رسانده است :یعنی هر جا که قوت ایمان بسیار به نمایش گذاشته می شود حکایت از ضعف برهان دارد و ناممکنی درونمایه ایمان .ما هیچ انکار نمیکنیم که ایمان مایه سعادت است بلکه درست به همین دلیل بر آن ایم که ایمان چیزی را اثبات نمی کند.ایمان قوی که مایه ی سعادت است بر انگیزنده ی شک نسبت به درونمایه ی ایمان است و نه تنها هیچ حقیقتی را پایه گذاری نمی کند که پایه گذار یک امکان ویژه ی فریب است.
عنوان تبارشناسی اخلاق-نیچه
ذهن درست مانند پاندول ساعت است و اگر مشاهده کنی، همه روز این را خواهی دید.
تو تصمیمی را در یک حد اعلا میگیری و سپس به حد دیگر حرکت میکنی.
تو خشمگین میشوی و سپس پشیمان میگردی.
سپس تصمیم میگیری: "نه، این کافی نیست. حالا من هرگز خشمگین نخواهم شد.
ادامه مطلبنجار، قبل از اینکه شروع به ساختن چیزی کند، باید نقشۀ دقیق همهچیز را بکشد. او پیش از اینکه یک صندلی بسازد، دقیقاً میداند نتیجۀ کارش چه خواهد شد و اگر به اندازۀ کافی مهارت و تجربه داشته باشد، هیچ خطایی رخ نخواهد داد.
ادامه مطلبمن هیچگاه نخواستهام او را تنها به حال خود واگذارم، تنهایی او به ویژه شبها نگرانم میسازد، خیال اینکه او میخوابد، نمیخوابد.
فکر میکنم که او هرگز خواب نمیبیند، این نیز هولانگیز است خفتنی که هیچگاه کاملا بسته نیست، یعنی در یک جهت گشوده است: خوابی که در تصور من بود با محوِ سیاهیِ زیر پلکهاست، آنگاه که شخص میمیرد کمی سپید میشوند، طوری که مردن شاید برای لحظهای دیدن باشد.
او آنجا بود، اندکی فرو رفته در خود، کمحرف با واژگانی معدود و معمولی، تقریباً غرق در صندلی راحتیاش، بیحرکت، با دستانی بزرگ آویخته از انتهای بازوان، خسته.
ادامه مطلبروزی دم یک روباه در حادثهای قطع شد. روباههای گروه پرسیدند دمات چه شد؟
چون روباهها از نسلی مکار میباشند، گفت خودم قطعاش کردم
گفتند چرا؟ این که بسیار بداست و معلوم میشود.
روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم.
ادامه مطلبی کیسه زر ملّانصرالدین را ربود، وی شکایت نزد قاضی برد
تا خواست ماجرا را شرح دهد! مردی وارد شد و نزد قاضی نشست
ملّا متعجب شد و هیچ نگفت و از محضر قاضی بیرون امد؛
روز بعد مردم دیدند که ملّا فریاد میزند که آی مردم کیسه ام . کیسه ام را یافتم ،
ادامه مطلبشاعرى نزد سردسته ها رفت و اشعاری در ستایش او سرود. او دستور داد تا لباس شاعر را از تنش بیرون آورند و او را از ده بیرون کنند. بیچاره در سرماى زمستان با بدن از ده در حال خارج شدن بود که در این میان سگهاى ده به دنبال او مى رفتند. خواست سنگى از زمین بردارد و آنها را از خود دور کند اما آن سنگ بر اثر یخ زدگى از زمین کنده نمى شد. در حالی که از جدا نشدن سنگ عاجز شده بود گفت: این مردم چقدر حرامزاده هستند که سگ را براى آزار مردم رها کرده اند و سنگ را در زمین بسته اند. امیر ها از دریچه اتاقش سخن شاعر را شنید و از شدت خنده گفت: اى حکیم از من چیزى بخواه تا به تو بدهم. شاعر گفت: من لباس خودم را مى خواهم.
ادامه مطلب۱- وموسی(ع) گفت : اگر شما و هر که در روی زمین است همگی کافر شوید ؛ بی گمان ، خداوند بی نیاز ستوده است.
۲- و روز قیامت چون کار از کار گذشت و داوری صورت گرفت ، شیطان می گوید : در حقیقت ، خداوند به شما وعده داد وعده راست ، و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم ؛ و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود ، جز اینکه شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید . پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید. من فریاد رس شما نیستم و شما هم فریاد رس من نیستید . من به آنچه پیش از این مرا در کار خدا شریک می دانستید کافرم. آری ! ستمکاران عذابی پر درد خواهند داشت.
قرآن - ابراهیم (ع) - 《۸-۲۲》
عنوان : ۲ آیه مهم قرآنی فوق العاده
ﻗﺮﺁﻥ ﻣﺠﻴﺪ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﻣﻲ ﻓﺮﻣﺎﻳﺪ « ﻓﺨﺴﻔﻨﺎ ﺑﻪ ﻭ ﺑﺪﺍﺭﻩ ﺍﻻﺭﺽ»( ﻗﺼﺺ / 81)
ﺍﻭ ﺭﺍ ﻭ ﺛﺮﻭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺮﺩﻳﻢ. ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﻫﻼﻙ ﺷﻮﺩ ﺩﺭﺳﺖ، ﻭﻟﻲ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻣﺎﻝ ﻭ ﺛﺮﻭﺕ ﻭ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻥ ﺧﺎﻙ ﻓﺮﻭ ﺭﻭﺩ ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﺳﺎﺯﺎﺭ ﻧﻴﺴﺖ.
ﺮﺍ ﺛﺮﻭﺕ ﺍﻭ ﻧﻬﺪﺍﺭﻱ ﻧﺸﺪ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﺳﺘﺎﻱ ﻣﺼﺎﻟﺢ ﻋﺎﻣﻪ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﺑﻬﻴﻨﻪ ﻧﺸﻮﺩ؟
ادامه مطلبﺩﺍﻧﺸﺠﻮ ﺭﺍ ﺩﺪﻡ ﻪ ﻣﻔﺖ : ﺍﺯ ﺍﺳﺎﺗﺪ ﺩﺍﻧﺸﺎﻩ ﻣﺎ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﻪ ﺍ ﺭﺍ ﺭﻭ ﺩﺳﺘﺶ ﻣﺒﺴﺖ ﻭ ﻣﺎ ﻫﻤﺸﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣ ﺧﻨﺪﺪﻢ .!
ﺗﺎ ﺍﻨﻪ ﺑﺮﺍﻤﺎﻥ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﺪ ﻪ ﺁﻥ ﺳﺎﻋﺖ، ﺳﺎﻋﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﺑﻮﺩﻩ ﻪ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺶ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ .!
ادامه مطلب
درباره این سایت